تجربه مدرنیته
پاییز 83، ماه رمضان، آخرین روستای استان اصفهان در مرز استان چهار محال و بختیاری، اتاق بسیج، یک طلبه که برای تبلیغ آمده و تنهاییهای رمضانش را اینجاست، و چند جلد کتاب که به عنوان کتابخانه بسیج ثبت شده. نمیدانم این کتابها اینجا به درد چه کسی میخورند. یکی عبارت است از تجربه مدرنیته نوشته مارشال برمن به ترجمه مراد فرهاد پور. چند سال بود دنبالش بودم ولی هر بار قیمتش بیش از آنی بود که من برایش در نظر گرفته بودم. به هر حال خواندمش. عبارت روی جلد این است: هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود.
سالهای کودکی هر سال تابستان روزها و شبهای زیادی را در روستا میگذراندیم. آنجا زندگی با شهر فرق داشت. امسال هم رفتم برای یک روز و شب. مثل پارسال و ... .
دولت وام داده و خانهها تغییر کردهاند. آشپزخانهها اپن. گاز آمده. کوچهها آسفالت. آنتنها و دیشها رو به آسمان. دیگر کمتر حیوانات در کوچهها دیده میشوند. از چشمه میان روستا و مرغابیها و غازها و سر و صدایشان و تبریزیها و سپیدارهای بلند سالهاست که اثری نیست، همچنان که از کوزههای سر چشمه و شستشوی ظرف و لباس روی سنگهای سیاه کنار آن. و من هر سال که از روی قبر قیرگون این چشمه میگذرم برای همراهانم میگویم که اینجا یک زمانی چطور بوده آنها هم میگویند: گفته بودی. راستی حاج ناصر هم مجوز پمپ بنزین گرفته و به زودی کنار دبیرستان سر جاده راهش میاندازد. خانه علی آقا خارج از محدوده افتاده و وام نمیدهند. پسر بزرگ همسایه (مشهدی رمضان) همیشه ماشینش را طوری پارک میکند که راه مردم بسته میشود ولی بچههای حاج میرزا (سر کوچه) خداییش خیلی خوب رفتار میکنند و ماشینشان مزاحم کسی نیست. ... اینها بخشی از حرفهایی است که در کمتر از 20 ساعت در روستا؟ میشنوم.
هنوز از دوران کودکی من خیلی نگذشته ولی این روستا با آنچه من دیدم تقریبا هیچ شباهتی ندارد. نمی دانم اسم این وضعیت چیست ولی به نظرم من هم مثل مارشال برمن، دارم مدرنیته را تجربه میکنم. خوب که نگاه میکنم شهرهای ما هم همین طور تغییر کردهاند شاید ما چون داخل شهر بودهایم خیلی متوجه نشدهایم. اینها مهم نیست مهم آن است که شاید هر آنچه سخت و استوار است دود شود و به هوا برود.
پ ن: از بعضی خانههای تغییر نکرده عکس گرفتهام شاید به زودی همینجا به تماشا بگذارمشان.